۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

متابولیسم بدن و فاز منفی

متابولیسم بدن و فاز منفی


جهان دو قطبی در میان جهان ها ، مجموعه ای بی نظیر از دریای بی کران شعور است و همچنان که می دانیم شعور کل هستی متشکل از بی نهایت زیرمجموعه شعوری است .

در این میان فاز مثبت و فاز منفی که منفک از شبکه مثبت و شبکه منفی هستند ، دارای نتایج و تاثیرپذیری کاملا قرینه نسبت به هم هستند.

ذوق، شوق، تحیر، شادی، اشتیاق، متبلور شدن روان، اندیشه و ذهن، آرامش، سلامتی و سایر فاکتورهایی از این قبیل ، جزء تبعات مثبت محسوب می شود ؛ و بر عکس فاکتورهایی همچون بیقراری (عدم ارامش)، ترس، افسردگی، تشتت ذهنی، پژمردگی روان، اندیشه و ذهن، غم، اندوه، بیماری و سایر فاکتورهایی از این قبیل، جزء تبعات منفی به حساب می اید و به عبارتی این فاکتورها محصول حضور ما در فاز منفی هستند .


این مقاله به بررسی اختصاری تاثیرات فاز منفی بر متابولیسم بدن انسان(فقط از نظر علم پزشکی) می پردازد و به طور قراردادی، تمام فاکتورهای منفی را در این متن با نام "استرس" معرفی می کنیم .


برخورد و رویارویی هر انسان با وقایع و حوادث(ان چیزی که واقع و حادث شده است) گوناگون ، دارای نتایج

مختلفی بر روی متابولیسم بدن او خواهد داشت ؛ که البته واکنش متابولیسم های بدن انسان در مرحله انتهایی از یک چرخه قرار دارد ، و متاثر از ***** بینش – کالبد ذهنی – کابد روانی ، مغز و در نهایت فعل و انفعالات شیمیایی در بدن خواهد بود .

از علائم و نشانه های فیزیکی حضور در فاز منفی که در اینجا بطور قراردادی با نام " استرس " از آن صحبت

خواهد شد ،میتوانیم به موارد زیر اشاره کرد :
انواع تیک در صورت ، چشمان، دهان – سردرد و میگرن – حالت سفتی و انقباض در گلو ، قفسه سینه، شکم، شانه ها، گردن و دهان و ناحیه فک –تنفس نا منظم- تپش قلب- بیقراری و به خود پیچیدن –خشکی دهان – گرفتگی صدا – عرق کردن – سردی دست ها و پاها- لرزش – سرگیجه- دل درد و حالت اشوب در شکم – تکرر ادرار- زخم معده- افزایش حساسیت به صدا و...

( تاثیرات استرس روی هورمون ها )

استرس روی فعالیت سیستم مرکزی اثر می گذارد و ترشح هورمون ها را بالا می برد . غدد فوق کلیوی ترشح هورمون های اپی نفرین- و- نور اپی نفرین را تا 10 برابر یا بیشتر افزایش می دهند-عمل این دو هورمون افزایش جریان خون به کبد است و نتیجه ان تخریب سریع گلیکوژن ، پروتیین ها و چربی ها است .

استرس ، ترشح هورمون " ادرنوکور تیکو تروپیک " را از غده هیپوفیز افزایش میدهد که این هورمون غدد فوق کلیه را تحریک کرده و باعث ترشح هورمونهای " استروییدی " میشود. یکی از این هورمونها کورتیزول است که سنتز پروتیین های مختلف و همچنین سنتز انزیم های موثر در متابولیسم چربی ها را تسریع می کند . پس از یک دوره کوتاه مدت استرس ، سنتز چربی ها تسریع میشود و گاهی شخص بیشتر غذا میخورد و چاق می شود .


پس از یک دوره طولانی مدت استرس ، در بدن شخص مقدار بیشتری چربی و مقدار کمتری پروتیین موجود است.استرس باعث افزایش هورمون رشد نیز میشود که مسئول سنتز پروتیین های جدید است .


( تاثیرات استرس روی متابولیسم قندها )

طی استرس ، بدن در مقابل عمل انسولین ( هورمون تنظیم کننده قند خون ) مقاوم میشود و در نتیجه مقاومت به گلوکز ( قند خون )افزایش می یابد و بدن به تصور اینکه مقدار گلوکز خون کم شده است، تبدیل گلیکوژن کبدی به گلوکز را افزایش می دهد و قند خون علی رغم وجود انسولین ، در خون بالا میرود. بالا رفتن قند خون و پیدایش قند در ادرار از نشانه های اولیه استرس در بدن است.

( تاثیر استرس روی متابولیسم ویتامین ها و مواد معدنی )

استرس میزان احتیاج به ویتامین های ( c، b و a ) و مواد معدنی مانند ( کلسیم . فسفر و روی )را
نیز بالا می برد .

( تاثیراسترس روی متابولیسم پروتیین ها )

در شخص مبتلا به استرس ، تخریب پروتیین ها نیز سریع است و باعث " تعادل منفی ازت " می شود که روی اشتها اثر میگذارد و گاهی شخص نمی تواند بطور طبیعی غذا بخورد . با کم شدن ازت بدن ، و کم اشتهایی شخص وزن خود را از دست می دهد و وزن از دست رفته با دریافت کالری اضافی جبران نخواهد شد .

( اثر استرس روی قلب و عروق )

علاوه بر ازدیاد فشار خون ، اختلال در ریتم قلب نیز از علائم استرس است . در استرس های طولانی مدت و پیشرفته ، به علت اختلالات هورمونی ( افزایش ترشح کاتکول امین از غده فوق کلیه ) از یک طرف حجم آب بدن زیاد شده و باعث " ادم " ریه و نارسایی قلب میشود و از طرف دیگر احتیاج به اکسیژن افزایش پیدا
کرده و در بافت عروق ، کمبود اکسیژن بوجود می اید و این بافت نمی تواند چربی را که روی ان رسوب کرده بسوزاند ، در چنین شرایطی برای کسب انرژی لازم از روش گلیکولیز بی هوازی استفاده میکند که نتیجه ان تولید اسید لاکتیک است . این جسم چسبندگی چلاکت ها را افزایش داده و زمینه را برای بوجود امدن ( ترومبوز) یا لخته خونی در رگها اماده می کند و....

شعور مکان و میدان های شعوری

شعور مکان و میدان های شعوری

ما بر در و بام عشق حیران ان بام که نردبان ندارد
هر ذره در فغان و غوغاست اما چه کند زبان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا جز رقص دگر بیان ندارد


شعور و هوشمندی همچون قلب تپنده ای در جهان هستی استقرار پیدا کرده است ، چنانچه از زاویهدید ناظر ( انسان ) جهان هستی از شعور و هوشمندی افریده شده است و از دید کل ، جهان هستی اصطلاحا " واقعیت " دارد .


ابعاد یا به عبارتی ( بعد ها )، محصول شعور و هوشمندی حاکم بر جهان هستی هستند . بعد مکان یا به عبارتی شعور مکان ، بعد زمان ، بعد تضاد و بینهایت بعد دیگر ، زیر مجموعه شعور حاکم بر جهان هستی هستند و حال انکه هر کدام از انها به نوبه خود ، متشکل از بینهایت عضو شعوری یا میدان شعوری هستند.

_ " و من الماء کل شئ حی "

" مفهوم " یکی از عباراتی است که بواسطه روابط شعوری معنا پیدا می کند ، همانطور که بیان شد؛ با کمیدقت نظر در خواهیم یافت که جهان هستی و اجزاء ان همگی از هوشمندی تشکیل شده اند.


هر عضوی از جهان هستی ، حال ...ماده ( موج متراکم )، انرژی ،انسان ،....اسباب و وسایل و هر انچه را تصور کنیم، در حقیقت یک شعور و هوشمندی تلقی می شود . اما سئوالی مطرح است؛

اگر همه چیز یکپارچه از شعور و هوشمندی است ، ما چگونه بین خود و سایر پدیده ها فرق قائل هستیم؟؟

*جواب این سئوال در خود شعور نهفته است { هر شعوری برای سایر شعورها ، ضد شعور محسوب میشود}
ودر اینجاست که " فهم " و " مفهوم " بوجود می اید . لذا اگر هر شعوری در عین شعور بودنش برای سایرین، ضد شعور محسوب نمی شد ؛ ما نمی توانستیم فرقی مابین خود و سایرین ، اعم از انسانهای دیگر ،مواد و در یک کلام ، ما بین خود و جهان هستی قائل باشیم و حال انکه از دید کل این یکپارچگی وجود دارد.

اما در میان موجودات ، جانداران و هر انچه که وجود دارد ،به نظر می رسد که انسان نسبت به سایرین دارای ویژگی های خاصی است .از ان جمله ؛ قدرت قیاس ، قدرت تفکیک و تشخیص است که بواسطه این خصوصیات می تواند بین شعور و ضد شعور تفکیک قائل شود ، و بواسطه این ویژگیها شعور و ضد شعوربصورت اتوماتیک برای انسان ترجمه می شود ، که در نتیجه " مفهوم " برای انسان معنا پیدا می کند.


بعد مکان یا شعور مکان یکی از بینهایت شعوری است که در میدان شعوری کل قرار دارد .

با کمی دقت نظر می توانیم به عضوهای شعوری یا میدان های شعوری که در دل شعور مکان نهفته است پی ببریم ؛ میدان شعور انعطاف پذیر ،میدان شعور غیر قابل انعطاف ( ( Elastic & plastic،میدان شعوری صوت ،میدان شعوری دیداری ،شعور فرکانس مکانی ، فرکانس چشمی، شعور فرکانس ، میدانشعوری لامسه،میدان شعوری چشایی( مزه )، شعور عاطفه یا احساس ، شعور ذوق ،شعور شوق ، شعور اشتیاق ، شعور بویایی، شعور مواد ...و بینهایت میدان شعوری دیگر که تنها بواسطه شعور مکان(بعد مکان)ایجاد شده اند. نکته حائز اهمیت ان است که ، زندگی انسان در مر حله بعد از مرگ ، دارای واقعیت ها و حقیقت های دیگری خواهد شد و تقریبا هیچ کدام از میدانهای شعوری که در فوق نام برده شده است ، برای انسان قابل استفاده نخواهد بود.

به عنوان مثال، بیان شد که در مرحله بعد از مرگ ،انسان قادر به استفاده از شعور ذوق، شعور شوق، شعور اشتیاق و امثالهم نخواهد بود. چنانچه می دانیم انسان متشکل از بینهایت اجزاء است، از جمله کالبد ذهن، کالبد اختری ( جسم ) و کالبد روان. و در مرحله بعد از مرگ، تنها کالبد ذهن باقی خواهد ماند و کالبد جسم و کالبد روان وجود نخواهد داشت، لذا از انجا که بخش احساسات ( اشتیاق، ذوق، شوق، تحیر ...) مربوط به کالبد روان می شود ، در این صورت کالبد ذهنی قادر به استفاده از میدانهای شعوری فوق نخواهد بود.


در نمونه ای دیگر : اگر 2نفر را در جلوی ما قرار دهند و از ما پرسیده شود که ، چه چیزی مشاهده می کنید (؟) * مطمئنا جواب خواهیم داد که 2نفر را در کنار یکدیگر مشاهده میکنیم .

اما چرا گزارش ما مبنی بر خالی بودن فضای مابین ان 2 نفر است ؟؟چرا گزارشی مبنی بر دیده شدن فضای ما بین این دو فرد نداریم ؟؟

از انجا که می دانیم ، تمامی عناصر و مواد به ترتیب دارای مولکول ، اتم ، شکل ساختاری ، اوربیتال ، ذرات بنیادین ، کوارک ، تار و.... و در نهایت از هوشمندی تشکیل شده اند . از ان جمله "هوا "«اکسیژن، دی اکسید کربن و..» است که ما استنشاق می کنیم .لذا در این مثال هم انسان از هوشمندی تشکیل شده و هم " هوا " ، اما چرا انسان در حالت عادی قادر به دیدن " هوا " «اکسیژن، دی اکسید کربن و..» نیست؟


*جواب این سئوال را می توانیم در یک عبارت بگوییم :


(شعور فرکانس مکانی – فرکانس چشمی ) ؛ هر عضوی از جهان مادی ( بعد مکان ) در فرکانس مکانی خاص خود طراحی شده است و از سوی دیگر از میان جاندارانی که قادر به دیدن هستند ، هر موجودی دارای فرکانس چشمی مخصوص به خود است و هر جانداری، جهان هستی را به شکل خاصی مشاهده میکند


بعد زمان و بعد تضاد نیز بصورت جداگانه دارای زیر مجموعه های خاص خود می باشند ...

نقشــــی و خیالیست که عالم خوانند معنـــــی سخن محققان میدانند
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

نمادها و سمبلها

نمادها و سمبلها


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

از اواخر قرن بیستم تفکرات زیرکانهای در پهنه بازار پوشاک در جهان، شروع به فعالیت کرد؛ و این تفکر چیزی نبوده است جز فروختن "مارک" به خریدار. اگر کمی بر روی این مطلب تامل کنیم، خواهیم دید که امروزه روز، اجناسی که دارای مارکهای معروف جهانی میباشند، بسیار گرانتر از همان اجناس بدون مارک هستند.


شرکتهای دارنده "مارک" میلیاردها دلار صرف تبلیغات مارک خود میکنند تا عموم مردم، فلان مارک را در ذهن "معتبر، با کیفیت و گرانتر از بقیه بدانند" که البته جای دارد به چنین ذهنهای فعال و زیرکی تبریک گفت. اما در همین راستا شبکه منفی نیز با استفاده از همین ترفند، تبلیغات گستردهای را بر روی مارکها، نمادها و اشکال با نفوذ و با مفهوم خود صورت داده است.


در مورد "مُد" نیزبه همان اندازه که شرکتهای بزرگ تولیدی پوشاک از آن استفاده میکنند، شبکه منفی و یا به عبارتی زیر مجموعهای شبکه منفی (یعنی گروههای شیطانپرستی) نیز بسیار زیرکانه از آن در جهات و اهداف خود استفاده کرده و سود میجویند؛ از طرفی با رجوع کردن به صفحات تاریخ میتوانیم به وضوح، استفاده انسان از زیورآلات و سنگهای قیمتی، (همچون طلا و نقره) را مشاهده کنیم، چنان که حتی در کتب دینی، همچون انجیل نیز ما به آیاتی برخورد میکنیم که نشاندهنده استفاده انسان از دیرباز از این موارد بوده است.


(انجیل (خروج. باب32، آیه2) و (پیدایش. باب 24، آیه22)). همانطور که در فوق گفته شد تاریخچه استفاده از زیورآلات به بیش از چند قرن میرسد؛ اما نکته جالبی که در این میان وجود داشته این است که در قدیم افراد بسته به نوع طبقه اجتماعی، فرهنگی و منسب خود از این زیورآلات استفاده میکردند. به عنوان مثال؛ اگر کسی را میدیدید که در بینی، زبان و ابروی خود دارای حلقه بود، میتوانستید متوجه این مطلب بشوید که آن فرد یک "برده" است.


در مناطق خاصی، از این زیورآلات به صورت بومی نیز استفاده میکردند، به عنوان مثال؛ سوراخ کردن لب پایین و بکار بردن حلقه در لب بیشتر در نواحی بینالنهرین مورد استفاده قرار میگرفته است. بکار گرفتن حلقه در زبان بیشتر از آداب و رسوم قومهای "استک" در آمریکا و همچنین بتپرستان بوده است. اگر گذر کوتاهی نیز بخواهیم بر تاریخچه "خالکوبی و تتو" داشته باشیم، بیگمان متوجه خواهیم شد که تمامی اشکال و نمادهایی که در این خصوص مورد استفاده قرار میگرفته، صرفاً رابطه مستقیمی با مرتبه، مقام، منسب و منسک افراد در جامعه داشته است.


حال اگر کمی در این برهه از زمان که ما در حرکت هستیم، بیاندیشیم؛ همان طور که در ابتدای بحث گفته شد، خواهیم دید که شبکه منفی و یا به عبارتی زیرمجموعههای شبکه منفی (که متشکل از گروههای شیطانپرستی هستند،) از این ابزار (خالکوبی، تتو، مُد، مارک و غیره) استفاده تبلیغاتی میکنند؛ و بواسطه رساندن پیامها و مطالب خود از طریق استفاده از نمادها، اشکال و سمبلهای خاص بر روی "مُد" و "مارک" و نفوذ فرهنگی بر روی جوامع، سعی در برنامهریزی کردن ذهن افراد و تحریکپذیری ذهن در مقابل این علائم میکنند. امروزه بیش از 7000 مدل خالکوبی و تتو از سوی گروههای شیطانپرستی در سطح جهان رواج پیدا کرده است. با گذشت زمان به تعداد افرادی که دارای علامت و مارک بر روی بدن خود هستند، افزوده میشود. اکثر این علائم نشاندهنده تعلق فرد به گروه یا گروههای خاصی است که در این میان علائم گروههای شیطانپرستی بیش از همه به چشم میخورد.

انجیل (لاویان.باب19 آیه28): بدن خود را به "جهت مرده" داغ نکنید و هیچ نشان بر خود قرار ندهید.

مجموعهای متشکل از نمادها، سمبلها، اشکال، مواد مورد استفاده در مراسم مذهبی شیطانپرستان، مراسم دعانویسی و دیگر موارد بصورت مشهود جمعآوری شده است.


خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر طرف که بخوانندش بی خبر نرود

تضاد و اندیشه

تضاد و اندیشه
ای نـسیم سـحر آرامگه یار کـجاسـت منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تارست و ره وادی ایمن در پیش آتـش طـور کـجا مـوعـد دیـدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هوشیار کجاست


تضاد یکی از وزنههای بسته شده به پای انسان است؛ تضادی که بواسطه آن انسان موقتأ از «خود» یا به عبارتی از «خدا» جدا شده است.


اصل: لا اله الا الله - جز خدا نیست


هست گفتگوی من و تو از پس پرده چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من


چرا که عدهای ممکن است تصور کنند، که «من هستم و خدا نیز هست» غافل از اینکه در این صورت دو خدا خواهیم داشت؛


(اصل یک: لا اله الا الله)

(اصل دو: انا لله و انا الیه راجعون)

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

و
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جــویـد روزگـار وصـــل خـویــش

یکی از قوانینی که بواسطه تضاد و دید انسان (ناظر) برای او تحقق یافته است، این است که معمولاً برای انسانها نزدیکترین راه، دورترین راه است و نزدیکترین مکان، دورترین مکان برای او به شمار میآید.


سوره ق-آیه16: ما از رگ گردن به شما نزدیکتر هستیم. «اصل نزدیکترین راه»

اصل؛ نفخت فیه من روحی - تنها بیت الله، انسان است. «نزدیکترین مکان»

انسان همواره در انتظار حادثهای از بیرون «خود» است؛ چشمها، گوشها و حواس او آماده شکار صحنه یا رویدادی از ماورای قلمروی وجودی او هستند، اما غافل از اینکه وجود خود را نادیده میگیرد و خود را جدا از هست و نیست میداند و یا گاهأ خود را در نهایت عقل و دانش میداند و تصور ندانستن نکتهای را نیز به خود نمیدهد.

 
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکتهات بگویم خود را مبین و رستی

«قدر» یکی از حقایقی است که میتواند هر روز، هر ساعت، هر دقیقه و هر لحظه اتفاق بیافتد و از آن لحظه به بعد ارتقاء سطح آگاهی به گونهای خواهد بود که قرآن میفرماید: «تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر» و قدر بواسطه قدرشناسی و اشتیاق میسر خواهد بود. انتظار اتفاق افتادن حادثه غریب الوقوعی در لحظه و زمان قدر، از جمله مواردی است که ذهن افراد را به هر سمت و هرجایی میکشد، جز «خود» او. شاید انسان متوجه موقعیت خود در میان این عظمت بینهایت نباشد و شاید باید متذکر شد که:


ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نروی


و چقدر زیباتر خواهد بود، اگر سهم نان و روزی آسمانی ما، که چیزی جز «آگاهی» نیست، بیشتر از روزی زمینی ما باشد. دید انسان یا به عبارتی دید ناظر، یکی از موارد بودن تضاد است و چه بسا با ارتقاء دید ناظر، بواسطه آگاهی، تضاد به حداقل خود برسد.


تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است میگـویـم کنایـتی و مـکرر نـمیکنم

هـرگـز نـمیشود ز سـر خـود خـبـر مـرا تا در مـیان مـیکـده سـر بر نـمیکنم

عرفان و شريعت

عرفان و شريعت

محمدعلی طاهری

تنوع حرکت‌های معناگرا در سطح جهان و شهرت آنها ذیل عنوان «عرفان»، نشان می‌دهد این واژه، در برگیرنده‌ی مفاهیم و مصادیق متعددی است. در عین حال نمی‌توان انکار کرد انسان امروز دچار بحران معنویت است و به نظر می‌رسد آسیب شناسی و چاره سازی این بحران در گرو شناسایی نقش عرفان اصیل در دین و زندگی است. متن حاضر، با نگاهی گذرا به نقش های متقابل عرفان و شریعت، جایگاه عرفان در متن زندگی را یادآور می‌شود.

سير انسان در مسير كمال دو بعد دارد كه از يكديگر جدا شدني نيستند. این دو بُعد عبارتند از:
1- شريعت: اصول رهروی
2- عرفان: کیفیت رهروی (ارتقاي كيفي با پيروي از اصول رهروي)

به عبارت ديگر، شريعت و عرفان براي انسان، به‌منزله‌ي دو بال براي يك پرنده هستند. هيچ پرنده‌اي با يك بال قادر به پرواز نیست و نمي‌تواند به جايي برسد. انسان نيز بدون هريك از دوبعد شریعت و عرفان، دچار سرگرداني مي‌شود. يكي از علل ناكامي برخی افراداز دین همين است كه به شناخت كيفي آن‌ بي‌توجهي و يا كم توجهي کرده اند. در واقع دليل اين ناكامي، انتظار پرواز پرنده‌اي با يك بال است كه قابل تحقق نيست.

به زبان ساده مي‌توان گفت، ارزش اعمال و افکار را کیفیت آن‌ها تامين مي‌كند. به همين دليل امكان جدا كردن عرفان از شريعت وجود ندارد. عرفان و شريعت در كنار هم دين ناميده مي‌شوند؛ در حالي كه به تصور عامه، دين فقط شريعت (حفظ و رعايت ظاهری احكام و دستورات دینی) است.

در واقع، تا به امروز، عده‌اي در اثر كميت طلبي، ارتقای کیفی (عرفان) را ناديده گرفته‌اند و یا حتی با آن مخالفت كرده‌اند؛ اما هنر آن است كه در عمل بتوان بین عرفان و شريعت آشتي برقرار كرد. با داشتن چنین بينشي، لازم است که ببينيم آيا در زندگي ما رشد و تعالی كيفي وجود دارد یا خیر. اگر امروز و ديروز ما از نظر كيفي يكسان باشد، به‌طور قطع، در معرفت و انگيزه‌ي ما اشكالي وجود دارد.

بسياري از مردم تصور مي‌كنند كه هدف دين، وادار کردن انسان به پرستش خداوند است. آن‌ها از اين حقيقت غافلند كه هدف اديان، نشان دادن مسیر و جهت حركت بشر به منظور نزدیکی به «او» است. در واقع، خداوند نیازی به پرستش ندارد و پرستش، نیاز درونی انسان و سبب کمال و رشد کیفی او است و نقش اديان، ترغیب انسان به ارتباط با مبدأ است تا از اين طريق، همواره بتواند سطح فهم و كيفيت حيات خود را بالا برد و به «او» نزدیک شود. اديان آسماني، راه‌هاي عملي اتصال به آن مبدأ را نيز معرفي مي‌كنند. اگر به اين نكته توجه شود، لزوم عرفان در كنار شريعت معلوم مي‌شود.

اما همواره در طول تاریخ عده‌ای سعی کرده‌اند که عرفان را جدای از شریعت و شریعت را بی نیاز از آن معرفی کنند که دلايل آن به اختصار عبارتند از:

1-‌ برخورداري از عرفان، منوط به الهام و اشراق و ادراك قلبی و وجودی (نهادینه شدن معرفت و آگاهی) است و به عبارتي، افزودن كيفيت عمل، مستلزم درك اسرار عمل است. براي چنين ارتقايي نياز به اتصال و ارتباط با خداوند است. كساني كه از چنين تجربه¬اي برخوردار نيستند، خواسته يا ناخواسته صورت مسئله را پاك مي‌كنند. آن‌ها رسيدن به ادراكات عرفاني را دشوار و ديرياب معرفي مي‌كنند و گاهي لزوم آن را منكر مي‌شوند.

2-‌ گاهي افراد و يا گروه‌هايي كه در طول تاريخ، به اهل عرفان مشهور شده‌اند، مقيد به آداب و مراسمي ظاهری و ویژه‌ای بوده‌اند كه باعث شده است تلقي اغلب مردم از عرفان فقط همان رفتارهاي خاص باشد. در واقع، همان‌گونه که در سراسر كره‌ي خاكي مذاهب گوناگونی وجود دارد؛ عرفان هم در نقاط مختلف، (با توجه به روش‌هاي گوناگون باطن‌گرايي) به‌صورت طریقه‌های متنوعي قابل شناسايي است.

در اغلب موارد، سليقه‌هاي مختلف در انجام آداب و رسوم طریقتی باعث مي‌شود كه سير و سلوك عرفاني و تحولات باطني در پوشش اين آداب پنهان بماند و تلقي نادرستي از عرفان به جا بگذارد. در نتيجه، عده‌ای توجه و تمايل به عرفان را غير ضروري و يا حتي كج‌روي محسوب می‌کنند.

3-‌ توجه به معرفت و كيفيت، عده‌اي را كه خواهان عقب‌ماندگي جوامع بشري هستند، دچار نگراني مي‌كند. سلطه‌جويي اين عده موجب مي‌شود كه در صدد حذف عرفان از دين بر ‌آيند تا با جدا كردن روح دين از آن، به استعمار فرهنگي بپردازند و به‌دنبال آن، به مقاصد خود دست يابند.

كساني كه قصد جدا كردن عرفان از شريعت را دارند، از روش‌هاي مختلفي استفاده مي‌كنند كه يكي از آن‌ها معرفي نادرست است. به اين ترتيب، گاهي ديدگاه‌هاي عرفاني در اثر تفسير غلط اشتباه جلوه داده می‌شود.

براي مثال، برخی میگویند كه عارف همه اشياء را خدا مي‌پندارد؛ در حالي كه او آن‌ها را عكس سايه‌‌اي از حقيقت مطلق مي‌داند:

عکـس روی تــو چـو در آیینه‌ي جـام افتـاد عـارف از خنده‌ي مـی در طمـع خـام افتـاد
حسـن روي تو به یک جلـوه که در آینه کرد ایـن همــه نقــش در آیینـه‌ي اوهـام افتـاد
این همه عکـس می و نقـش نگارين که نمـود یک فـروغ رخ ساقی ست که در جـام افتـاد
«حافظ»

او فقط حقيقت يگانه‌ي خداوند را حقيقت مطلق معرفی می¬کند و هر چيز ديگر غير از «او» را در نسبت با «او»، مجازي و غير حقيقي به حساب مي‌آورد؛ اما گمراهي و برداشت نادرست از اين حقيقت و حقايق ديگري كه وی درك كرده است، موجب برخوردهاي جاهلانه و ناشايست شده، در طول تاريخ، ضربه‌هاي مهلكي به گسترش عرفان حقيقي و ناب و برخورداري شايسته از شريعت وارد كرده است.

از سوی دیگر، با اين‌كه برخوردهاي جاهلانه (عامدانه يا غیر عامدانه) با عرفان و گسترش آن، قدمت ديرينه‌اي دارد و بر قوت خود باقي است، امروزه احساس مي‌شود كه ميل دروني بسياري از مردم دنيا نسبت به عرفان رو به افزايش است و اگر به اين گرايش پاسخ مناسبي داده نشود، بيش از پيش، زمينه‌ي القائات فرهنگي غلط فراهم مي‌شود.

رمز تعالی در حفظ ظاهر و باطن دين است و تنها در اين صورت است که حق دين‌داري ادا مي‌شود و ديگر شاهد قضاوت نادرست و سردرگمي كساني نخواهيم بود كه به همه‌ي ابعاد دین نياز دارند؛ اما معرفي ناقص آن (فقط با بعد شريعت) آن‌ها را دچار روزمره‌گي يا وازدگي و تقویت روحیه‌ی دین گریزی كرده است.

ارسال: شنبه29 اسفند 1388/ 0:47ق.ض
پیوند مطلب: shia-online.ir/article.asp?id=10359&cat=5

طب مكمل فرا درماني كاملاً ايراني است

طب مكمل فرا درماني كاملاً ايراني است
عمومی- گروه‌سلامت
:
شهروندان بسياري
به‌دنبال انتشار خبري در روزنامه همشهري با عنوان «بيماري لوپوس با فرادرماني درمان شد»، در ماه گذشته، با روزنامه تماس گرفته و خواستار دريافت اطلاعات بيشتري در باره طب فرادرماني شدند

در خبر مذكور آمده بود: شخصي كه به بيماري «لوپوس آريتماتوي» مبتلا بود با
استفاده از طب مكمل ايراني موسوم به فرادرماني بهبود يافت. دكتر امير منصور صحت يكي از پزشكان فرادرمانگر در اين باره گفت: تاكنون هيچ‌گونه درمان قطعي براي اين بيماري يافت نشده و اصول درمان بر سركوب تظاهرات بيماري از طريق داروهايي با تركيبات كورتوني است.

به گفته دكتر صحت، بهره‌گيري از طب مكمل فرادرماني به‌عنوان تنها طب مكمل
ايراني توانسته است بهبود كامل اين بيماري خطرناك را به همراه آورد. مدارك بهبود اين بيماري به همراه همه مستندات و آزمايش‌هاي انجام شده در ويژه‌نامه‌هاي شماره 1 و3 فرادرماني در نشريه طب كل نگر به چاپ رسيده است. استاد محمدعلي طاهري، بنيانگذار طب مكمل ايراني (فرادرماني) است و اين روش تا‌كنون منجر به درمان بسياري از بيماري‌هاي صعب‌العلاج مانند مدولوبلاستوم مخچه‌اي شده است.

در باره ابعاد مختلف اين روش درماني با وي گفت‌وگويي كرده‌ايم كه در پي مي‌آيد
:

*
آيا فرادرماني تعريف علمي دقيقي دارد؟


همه روش‌هاي طب مكمل در فرايند درماني خودشان يك حلقه مفقوده يا يك بخش
غيرقابل تعريف دارند كه از دايره بررسي علمي خارج است؛ فرادرماني هم از اين قاعده مستثني نيست.

اينكه ما از بيمار چه مي‌خواهيم معلوم و مشخص است. تأثير آن بر بيمار هم
قابل ثبت، ضبط دقيق علمي و قابل تكرار و تجربه است. اما در فرايند بهبود يك علامت سؤال وجود دارد كه از دسترس علم خارج است. در مقام تئوري، فرادرماني براساس نظريه‌ پيوند شعوري يا اشتراك شعوري اجزا بنا شده است.

طبق اين نظريه، هرگاه بين شعور اجزا و شعور كل ارتباط برقرار شود، شعور ذهن
قادر به اصلاح و ترميم و خود درماني روان و جسم مي‌شود. به اين ترتيب شفا و بهبود بيماري تحقق پيدا مي‌كند. نظريه پيوند شعوري، خود براصل وحدت ساختاري جهان هستي استوار است.

به عبارت ديگر جهان هستي جهان تك ساختاري است و آنچه به ادراك انسان
مي‌آيد، يك ساختار بيشتر ندارد و همه‌ اجزاي آن از شعور و هوشمندي آفريده شده است. البته اين تعريف هم مبتني بر تعريف شعور است كه توضيحات و تجارب خاص خود را دارد.

*
نام فرادرماني از كجا آمده و سابقه آن چند سال است؟


اين واژه ابداعي است و سابقه‌اي ندارد. واژه« فرا
» بر گرفته از نظريه فراكل نگري است. از منظر فراكل نگري، انسان موجودي محدود به جسم و برخي اجزاي شناخته شده نيست، بلكه از بي‌نهايت جزء تشكيل شده است.

از اين منظر، درمان حقيقي فقط در ارتباط با كل محقق مي‌شود. بنابراين در
فرادرماني، بهبود يا شفاي جسمي و فيزيكي، فقط بخشي از فرايند درمان تلقي مي‌شود.

روش فرادرماني 3 دهه سابقه دارد كه البته در دهه اخير فراگير و با استقبال عمومي مواجه شده است
.

*
سابقه اين روش درماني در جهان چيست؟


فرادرماني هيچ سابقه‌اي در جهان ندارد و آنچه دنيا از آن مي‌داند، همان
چيزي است كه از خاستگاه آن - ايران- ارائه شده است. اين طب مكمل كاملا ايراني و بنا شده بر پايه‌هاي شناختي و معرفتي اين سرزمين است.

*
فرادرماني چه جايگاهي در ميان طب مكمل دارد؟


در يك تقسيم بندي كلي 5 شاخه‌ شناخته شده براي طب مكمل وجود دارد
:

1 -
انرژي درماني: در اين روش درماني، از حوزه‌هاي انرژي براي درمان
بيماران استفاده مي‌شود. از نمونه‌هاي اين روش مي‌توان پولاريتي درماني، ري كي، كي گونگ، درمان از طريق لمس با دست و مانند آن را نام برد.

2 -
درمان از طريق حركت دادن اعضاي بدن: از نمونه‌هاي اين روش مي‌توان از ماساژ، كايروپراكتيك و مانند آن نام برد
.

3 -
سيستم‌هاي پزشكي جايگزين: اين سيستم‌ها تئوري و روش‌هاي درمان مخصوص
به‌خود را دارند كه با پزشكي جديد تفاوت بنيادي دارند مانند: هاميوپاتي و داروهاي سنتي چيني.

4 -
درمان بيماري‌هاي جسمي از طريق ذهن: در اين سيستم با تكنيك‌هاي مختلف
سعي در بالا بردن ظرفيت ذهن در تأثيرگذاري بر عملكرد جسم و در نهايت درمان دارند. از نمونه‌هاي اين روش مي‌توان از مديتيشن، دعا، درمان ذهني يا استفاده از هنر و موسيقي براي درمان نام برد.

5 -
درمان‌هاي بيولوژيكي: در اين نوع درمان از گياهان دارويي، مواد غذايي و
ويتامين‌ها براي درمان بهره برده مي‌شود. از نمونه‌هاي اين روش مي‌توان از درمان از طريق مكمل‌هاي غذايي و محصولات دارويي گياهي نام برد.

مطابق اين تقسيم‌بندي، فرادرماني جزء درمان‌هاي گروه 4 طب مكمل يعني درمان
بيماري‌هاي جسمي از طريق ذهن و زيرمجموعه درمان ذهني قرار مي‌گيرد.

*
تفاوت فرادرماني با ساير روش‌هاي طب مكمل چيست؟


فرادرماني مبتني بر كل نگري است. در آن از هيچ دارو يا ابزاري استفاده
نمي‌شود. خطاي تشخيص در فرادرماني تأثيري ندارد. اين روش درماني هيچ عارضه‌اي براي بيمار و فرادرمانگر ندارد. هيچ محدوديتي از نظر نوع بيماري يا شرايط بيمار نيز ندارد. بيمار نبايد هيچ‌گونه تلاش يا فعاليتي انجام دهد. مانترا، تخيل، تلقين، تصور يا تمركز ممنوع است. حتي نيازي به اعتقاد يا اشتياق فرد بيمار هم نيست. بدين ترتيب مي‌تواند از اين زوايا با ديگر شاخه‌هاي طب مكمل متفاوت باشد.

*
آيا فرادرماني در طب رايج مداخله‌اي دارد؟


از آنجا كه فرادرماني هيچ مداخله فيزيكي يا سخت‌افزاري با بيمار ندارد و
فرايند درمان فقط از بعد نرم افزاري صورت مي‌گيرد، منطقا نمي‌تواند هيچ‌گونه تداخلي با طب رايج داشته باشد. فرادرمانگير نيز به كسي اطلاق مي‌شود كه از طب رايج جواب نگرفته و به روش فرادرماني روي آورده است. البته هيچ فرادرمانگري هم حق مداخله در مصرف دارو يا فرايند درمان بيمار با طب رايج را ندارد.

*
آيا درمان با فرادرماني از نظر نوع بيماري و شرايط بيمار محدوديتي دارد؟


تا‌كنون محدوديتي مشاهده نشده است. براساس تعريفي كه از فرادرماني ارائه شد
نيز هر محدوديتي بي‌معني است، زيرا فرادرماني با نوع سلول يا اختلال آن از نظر سخت افزاري كاري ندارد بلكه اصلاح در برنامه نرم افزاري سلول رخ مي‌دهد كه مستقل از بعد فيزيكي است. اين سلول مي‌تواند سلول مغز باشد يا سلول استخوان يا سلول كبد.

از نظر اصلاح شعوري تفاوتي ميان سلول‌ها نيست. اين محدوديت‌ها در بعد
فيزيكي و كميتي معني دارد، نه در بعد كيفيتي. البته اين به معني شفاي قطعي هر بيماري كه از فرادرماني استفاده كند، نيست. بديهي است چنين ادعايي خلاف عقل است. تجربه و آمار نشان مي‌دهد درصد قابل توجهي از بيماران كه طب رايج آنها را جواب كرده است، درمان مي‌شوند.

*
استقبال پزشكان و جامعه دانشگاهي از اين روش درماني چگونه بوده است؟


تاكنون هزاران پزشك و روانپزشك و روانشناس دوره‌هاي فرادرمانگري را
گذرانده‌اند و به‌طور مستمر در محافل علمي بحث، بررسي و تحقيق در اين خصوص جريان دارد.

*
آيا تاكنون تحقيقات علمي رسمي در اين زمينه انجام شده است؟


چندين تحقيق علمي به انجام رسيده كه مقالات برخي منتشر شده و يا در حال
انتشار است. تحقيقات متعددي هم در حال انجام است. سخن درمورد فرادرماني بسيار زياد است. بخشي از آن دركتاب انسان از منظري ديگر انتشار يافته است بخش‌هاي ديگر هم ان‌شاءالله توسط پزشكان و پژوهشگران ما بايد تشريح شود. فقط خواهش من اين است كه افراد در هر سمت و مسئوليتي كه هستند، دورادور و نادانسته در اين باره قضاوت نكنند.

پزشكان فرادرمانگر دست هركسي را كه قصد بيشتر دانستن دارد به گرمي
مي‌فشارند و ما از تمامي محققان درهمه زمينه‌ها دعوت مي‌كنيم براي شناخت اين دستاورد مهم ما را ياري دهند و براساس شنيده‌ها و شايعات و حدس و گمان قضاوت و اظهار نظر نكنند.

http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=110277

آزمایش آخر

آزمایش آخر

به نام خدا

محمدعلی طاهری

و خدا گفت: من همه جا با شما بوده ام، هستم و خواهم بود و حتی در جهنم نیز تنهایتان نخواهم گذاشت. شما همراه با من وارد آن جا می شوید و من هستم که از آن عبورتان می دهم؛ جایی که نه زمان در آن وجود دارد و نه مکانی محسوب می شود؛ هر چند که شما آن را مکان می پندارید؛ همان گونه که به علت عدم وجود زمان، آن را جاویدان نیز می انگارید. تنها چیزی که در جهنم وجود دارد، آتشی از جنس آگاهی است که برای شما تلخ و برای من شیرین است. زیرا به کمک این آتش است که حایل بین من و شما که همان حجاب ناشی از گناهان شما است، سوزانیده شده، پس از آن ما به یکدیگر رسیده، بعد از پیمان نخست، بار دیگر شما را باز می یابم تا برای «آزمایش آخر»، این بار همه ی قدرت خود را در اختیار شما بگذارم.

اینک ما به هم رسیده ایم؛ چیزی که ظاهراً منتظرش بودید و وصالی که طلبش را داشتید؛ اما نه به اندازه ای که من مشتاق بودم. شما مرا بخشنده می دانید؛ ولی اصلاً حد آن را نمی دانید و از آن صرفا تصوری مبهم دارید. میزان بخشندگی من را پس از وصال خواهید فهمید؛ وقتی که همه ی قدرت خود را به شما ببخشم. فقط در آن جاست که مفهوم بخشنده ی مهربان را خواهید فهمید. حال من هستم و شما. آیا با داشتن همه ی قدرت من و احساس بی نیازی، باز هم طالب من خواهید بود؟

من برای رسیدن به شما، مرگ و جهنم را خلق کردم تا نشانی بر «رحیم» بودن من باشد و نشانی بر قدرت خلاقیتی که ناشی از شوق رسیدن به شما است و شما ناآگاه و بی خبر از آن، هر لحظه در آه و ناله و فریاد و طغیان نسبت به من قرار دارید.
مرگ و جهنم، همچون داروهای تلخی هستند که مادری با دلسوزی تمام به زور به طفل خود می خوراند تا او را درمان کند ولی خود بیش از طفلش تلخی دارو را درک می کند و طفل بی خبر از همه جا و بدون اطلاع از عشق مادر،گریان و نالان است از این که چرا چنین خشونتی نسبت به او اعمال می شود. بدون مرگ وجهنم، ما هرگز به یکدیگر نمی رسیدیم و حداقل، من عاشقی مهجور می ماندم و شما نیز در نیازمندی ابدی باقی می ماندید. اما شما بعد از این وصال، همین که مطمئن شدید که عاشق سینه چاک، در اختیار شماست و شما سوار بر اریکه قدرت او می توانید یکه تازی کنید، با او چه می کنید؟

من «رحمان» بودم تا بتوانم بازیگوشی ها و بی اعتنایی های معشوقم را نظاره کنم و باز هم به دنبال او باشم و سایه ی رحمانیت خود را بر سر او بگسترانم. در عوض شما نمی دانید که با من چه کرده اید! ای کاش من نیز می توانستم مانند شما شکایت های خود را به جایی ببرم! اما از این بابت نیز ناراضی نیستم؛ زیرا که من هم اگرچه سرانجام آگاه می شوید و شما را دارم و می دانم که بالاخره از یکدیگر راضی خواهیم شد.

آری من به شما می رسم و همه چیز خود را به پای معشوق خود تقدیم می کنم و در آن صورت آن جا بهشت شما خواهد بود. نه آن بهشت روز نخست که بهشت ناآگاهی بود؛ بلکه بهشت آگاهی. بهشت هایی که شما آن را بر اساس آگاهی ها، دانسته ها و میل وسلیقه های خود بنا خواهید کرد. پس از کسب این تجربه خواهید فهمید که همه چیز عاشق شما، در اختیار شماست و شما می توانید با قدرتی که در اختیار دارید، جهان ها خلق کرده، بر ابعادی سایه بگسترانید که هرگز تصورش را نداشتید و به زودی یقین حاصل می کنید که دارای قدرتی خدایی هستید. آن زمان که شما اینگونه خدا شدید، می خواهید بدانید که با من چه خواهید کرد؟

شاید اگرهمه داستان را بدانید، برای من عاشق گریه کنید. برخی از شما پس از کسب اطمینان از قدرت خدایی خود و احساس بی نیازی نسبت به من، خواهیدگفت: "حالا که خدا هستیم وبی نیاز به او، چرا برای خود خدایی نکنیم؟" و فقط عده ی اندکی خواهند بود که خدایی در وحدت را انتخاب کرده، به سوی من آمده، با من به وحدت می رسند. بلی! خدای در وحدت و خدای در کثرت، آخرین آزمایش است و شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟

شاید بگویید که برای اتخاذ چنین تصمیمی وقت بسیاری باقی است! بلی هست. اما شما امروز همان کاری را انجام می دهید که دیروز مقدمه اش را چیده اید و امروز نیز مقدمه ی کارهای فردا را تدارک می بینید و احتمال دارد فردا همان کاری را بکنید که امروز انجام می دهید. پس امروز مرا دریابید تا حرکت شما کسب آگاهی و تمرینی برای فرداها باشد، جایی در لامکان و لازمان؛ تا شما به طور حتم مرا انتخاب کنید؛ خدای در وحدت را و خدایی که عاشق شما است! مرا دریابید.

/interuniversalfans.com/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=516

یکی از بیماران شفایافته به واسطه ی فرادرمانی

شب دراز است و ...

به نام خدا

صالحی

یکی از بیماران شفایافته به واسطه ی فرادرمانی


در صفحات 58 و 59 ویژه نامه ی فرقه های منحرف نوپدید (مرداد 1388) ،ضمیمه ی
رایگان روزنامه ی جام جم مطالبی در نقد عرفان حلقه انتشار یافته است که هر کس که کمترین آشنایی با آن دارد رامتحیر می کند، چگونه مدعیان دینداری چنان دیکته ای می نویسند که تعداد غلط هایش بیش از کلمات آن است!

1
ـ گرچه عرفان حلقه ، نسخه ای از عرفان نظری وعرفان عملی است که برای تمامی
سطوح جامعه قابل بهره گیری است ،اماشایسته است چند نویسنده با سطح دریافت ژورنالیستی به حیطه ی نقد آن وارد نشوند واین مهم رابه اهل فن بسپارند. کم مایگانی که یک نگرش معرفتی را فرقه قلمداد می کنند ، عرفان حلقه را حلقه ی عرفان می نویسند و اولین مفهومی که از شنیدن نام حلقه به ذهن محدودشان خطور می کند ، نام فیلم ارباب حلقه هاست.

2
ـ فرقه به گروهی اطلاق می شود که با انشعاب از عقاید جمعی ، با مناسک
وآداب خاصی خود را از دیگران متمایز می دانند. اگریک اندیشمند، نگرشی را به جامعه ارائه کرد که توده ی جامعه فهمیدند و دیگر اندیشمندان پسندیدندو تایید کردندتعداد بیشتری از پرسش های بشری را پاسخ گفته است و نکته ای از سخنانش را خلاف عقل ووحی نیافتند و عده ای به صدق کلام و اقنای وجود گرد او آمدند ، اطلاق عنوان شیطنت آمیز وتحریک کننده ی فرقه ، بی شک برای نگارنده و تایید کننده و انتشار دهنده عواقب اخروی سنگینی خواهد داشت!

3
ـ هر کس دوره ی فرادر مانی را گذرانده است می داند دراین روش، درمان توسط
انسان انجام نمی شود واگر کسی درمان را به خود نسبت دهد خود به خود از دایره ی فرادر مانگران خارج است ! اما این که روش فرادرمانی از عهده ی یک بیماری برنیاید نیز بی معنی است ؛ زیرا خالق شیء ، مصلح عیوب آن نیز خواهد بود!

4
ـ درمان در فرادرمانی توسط کارگزار خالق مطلق وبه در خواست فرادر مانگر
انجام می شود (هو الشافی). دقیقا مانند این که کسی برای شفای بیماری دعا کند. اما دعای قلبی ونه لفظی. از آن جا که فرادر مانی قابل تکرار و تجربه است ف یک موضوع علمی به شمار می آید. بنابر این صرف نظر از مبانی هستی شناسانه اش که منطبق با عقل و دریافت های عرفان های توحیدی است ، به لحاظ علمی قابل پژوهش است و با هوچی گری های کورکورانه مردود نمی شود.

5
ـ ورود به دایره ی فرادرمانگران هیچ شرط اعتقادی ندارد . آیا خداوند برای
دعاکنندگان شرط گذاشته است؟! اما فرادرمانگری سبب اعتقاد عملی به خداوند است ، زیرا فرد شاهد درمان های معجزه آسایی است که می داند کار خودش نیست. پس پی به وجود کارگزار هوشمندی می برد که حکمت الهی را درهستی جاری می کند.

از طرفی فرادرمانی یکی از شاخه های موفق طب مکمل است. آیا معقول است احراز
شرایط علمی وعملی یک شاخه از طب مکمل مشروط به عقاید خاصی باشد؟

6
ـ فرادرمانی مشروط به بعد مسافت نیست. آیا دعا برای شفای بیمار مقید به مکان است؟


7
ـ فرادرمانگیری مشروط به ترک هرگونه تلاش ذهنی است. چگونه ممکن است یک فرادر مانگر از کسی بخواهد که به چیزی فکر کند؟


8
ـ جملات بی معنی متعدد نظیر : "...اگر هر شعور برای دیگر پدیده هاضد شعور
نبودما نمی توانستیم فرقی بین خود وجهان هستی قائل باشیم..." از هر کس نقل شود بی معنی است. شایسته است نگارنده تحلیل مباحث عمیق را به عهده ی اهل فن بگذارد و به جای سر در گمی مخاطب، او را به فایل صوتی تئوریسین نظریه یشعور وضدشعور که به راحتی در اینترنت قابل دسترسی است ، ارجاع دهد.

9
ـ سال هاست نظریه ی عرفان حلقه مشروحا در دو کتاب انتشار می یابد. در هیچ
کجای این کتب نیامده است :"ماده وانرژی وتضاد ، سه رکن شعور کیهانی است. شایسته است یک ژورنالیست جملات را از عین منابع مکتوب نقل کند تا از حدود قانون وشرع خارج نشود.

10
ـ خوب است نگارنده ی مقاله بداند شعر را می سرایند و ابداع نمی کنند
. حداقل احترام به شعور مخاطب، نقل چند بیت از شعربود تا خواننده قضاوت کند.

11
ـ فرادرمانی در یک دوره ی 24 ساعته طی شش هفته تدریس می شود نه هشت دوره
. شهریه ی آن نیز به مربی پرداخت می شود و چیزی به بنیانگذار فرادر مانی تعلق نمی گیرد. شهریه صرف اجاره ی محل کلاس ، پذیرایی ولوازم آموزشی ، ودستمزد مربی می شود.در هیچ کجای دنیا آموزش مجانی نیست ؛ مگر آن که تبلیغی در کار باشد . از طرفی دریافت شهریه نشانه ی شفافیت محل تامین بودجه برای آموز ش است. خوب است هزینه ی 40 یا 50 هزار تومان برای 24 ساعت رابا هزینه ی آموزش های دیگر درکشورمقایسه کنید.
اما فرادر مانگیر حق پرداخت هیچ وجهی راندارد ، کما این که فرادر مانگر حق مطالبه ی مبلغی را ندارد
.

12
ـ مفهوم حلقه و مفاهیمی همچون وحدت ملهم از آموزه های قرآنی است و اگر
تصوف هم از آن استفاده کرده است ، دلیلی بر برداشت عرفان حلقه از تصوف ندارد.

13
ـ در عرفان حلقه نه ذن موضوعیت دارد نه آرامش به ذهن و بررسی هاله ها و
مواجهه با طلسم. فقط شناخت کارگزار الهی وبهره مندی از رحمانیت عام الهی مطرح است که ارتباطی با آیین هند وچین ندارد.

14
ـ فرا روانشناسی ناشی از توجه برخی روانشناسان به متا فیزیک است و معنی
ندارد دست مایه ی یک مکتب عرفانی با این ابعاد گسترده قرار گیرد. تنها یکی از تئوری های زیر مجموعه ی فراکل نگر ی یاInteruniversal ، تئوری ذهن ـ روان شناسی فرا کل نگر یا Psymentology است.

15
ـ انرژی درمانی یکی از شاخه های شناخته شده ی طب مکمل در جهان است که به
برکت جهالت برخی ، در ایران دستخوش سوء استفاده ها ی شخصی قرار گرفت و هیچ ارتباطی با فرادرمانی ندارد.
درمان در انرژی درمانی به فرد انرژی در مانگر وابسته است اما در فرادرمانی به فرد بستگی ندارد
.
درمان در انرژی درمانی از راه دور امکان نداردو به حوزه ی پلاریتی انرژی
درمانگر وابسته است اما در فرادرمانی نیازی به استفاده از دست نیست وبه بعد مسافت بستگی ندارد.

درمان در انرژی درمانی محدود به حوزه ی پلاریتی بدن است اما در فرادرمانی
تمامی اجزای وجودی اعم از بدن و ذهن وروان و....تحت د رمان قرار می گیرد.

انرژی درمانی برای انرژی در مانگرعوارض دارد اما فرادرمانی نه تنها عوارضی ندارد بلکه زمینه ی در مان وی را نیز فراهم می کند
.

انرژی درمانگران مبالغی را برای در مان در یافت می کنند اما فرادر مانگران حق در یافت هیچ مبلغی را ندارند
.

16
ـ این که بسیاری از فرادرمانگران قبلا با عرفان های سرخپوستی آشنایی
داشته اندـ به فرض پذیرش توان نگارنده به بررسی آماری طیف فرادرمانگران ـ گواهی است بر این مدعا که اولا ،مشتاقان فرادرمانگری در جستجوی حقیقت اسیر دگماتیسم فرهنگی و تقلید کور کورانه از دین آباء واجدادی خود که منفور قرآن است، نبوده اند. در ثانی ، عرفان سرخپوستی را پاسخگوی پرسش های خود نیافته اند.

17
ـ اگر نقل قول از حضرت مسیح علیه السلام تبلیغ مسیحیت است پس تمامی ائمه
معصومین علیهم السلام مبلغان مسیحیت اند زیرا در روایات متعدد از ایشان نقل قول کرده اند.
آیا عقلانی است به گفته ی خود نگارنده ی مقاله، شخصی در9 دوره ی شش هفته ای
به طور مستمر از بزرگان دین نقل قول کند و سپس مرتکب بدعت شود؟ با این کوته نظری لابد پخش سریال "بشارت منجی| نیز تبلیغ مسیحیت است!

18
ـ واضح است دروغ پردازی های ویژه نامه ی جام جم علیه عرفان حلقه و دادن
نسبت های مضحک وابستگی به استعمار و صهیونیست و س ی اسی ـ امنیتی جلوه دادن یک جریان فرهنگی مفید و پیشی گرفتن از شرع وقانون ومخدوش کردن ذهن مدیران و تصمیم گیران به خیال خوشخدمتی ، جزای سنگین دنیوی و اخروی را برای نویسندگان و تاییدکنندگان و انتشار دهندگان در پی خواهد داشت. شب دراز است و قلندر بیدار!
تهران ـ شهریور

جهل یا غرض؟

جهل یا غرض؟

به نام بی نام او

محبوبه الهی

ویژه نامه سراب ،ضمیمه رایگان روزنامه جام جم،در روز سه شنبه مورخ 2/5/88 به دستم رسید.

با دیدن جمله روی جلدتحت عنوان :

نگاهی نقادانه به عرفان سرخپوستی،شیطان پرستی،……عرفان حلقه،…..ومدعیان مهدویت
به عنوان یک پژوهشگر و نیز بعنوان کسی که چندین سال ، ازآموزه های بکر و ناب "عرفان حلقه" بهره مند شده و شخصا افتخارشاگردی بنیانگذاراین مکتب "جناب آقای محمدعلی طاهری"را داشته ام ، بسیار متعجّب و متاسّف شدم، چرا که حتی عنوان کردن نام "عرفان حلقه" همراه با نام مدّعیان دروغین مهدّویت ،فرقه های شیطان پرستی و ... در یک ردیف می توانست معنادارباشد.

در داخل ویژه نامه نیز،فضای ورود به مقاله ی عرفان دردست ارباب حلقه ها که با اصطلاح به نقد و بررسی "عرفان حلقه" اختصاص داده شده ، و با شمایل یک سیاهپوش نقابدار شمشیر به دست مزّین گشته بود، تعجّب و تاسّف مرا دو چندان ساخته و انتظارم را برای مشاهده نقدی تحقیقی،پژوهشی،مستند وجامع به یأس مبدّل کرد؛


با این وجود ،هنوز امیدوار بودم که حتی اگر پژوهش و جامعیّتی در کار نیست، سندیّتی وجود داشته باشد و حداقل جانب انصاف درارائه مطالب هر چند ناقص، رعایت شده باشد،که متأسفانه این هم مشاهده نشد. علاوه برآن مقالهای که به طور خاص به "عرفان حلقه" اختصاص یافته و درنگاهی خوشبینانه مؤید ناآگاهی، و درنگاهی بدبینانه مؤید مغرض بودن نویسندگان آن بود، به صورت جسته و گریخته در گوشه و کنار صفحات دیگر و درلابه لای گزارشات ونقطه نظرات به اصطلاح کارشناسانه ،به هر بهانه ای بازهم گریزهایی به "عرفان حلقه" زده شده بود، از نسبت دادن قطعی آن به جریانهای صهیونیستی تامرتبط دانستن آموزه های آن با عرفان سرخپوستی، هیپتونیزم و... که در مجموع جز ملقمه ای از برداشتهای ناقص، مغرضانه و کذب ،مبتنی برنوعی یکسونگری جهت دار و معنا دار درباره "عرفان حلقه" که بابرخی مطالب راست و دروغ درباره سایر جریانات انحرافی مثل شیطان پرستی، کلاهبرداری با پوشش عرفان یا برخی ادعاهای افراد اسکیزوفرن و مدعیان دروغین مهدویت و یا......همراه شده بود، چیزی درآنها نیافتم و نهایتاً به این نتیجه رسیدم که از ارائه این مطا لب مقصود خاصی دنبال می شود که به هیچ وجه صادقانه نیست.... مقصودی شوم و مغرضانه!!!


چرا که پس ازسالها سرگردانی دریافتن پاسخ سؤالات بسیارم در ارتباط با هستی و با وجود تحقیق و مطالعه در زمینه های گوناگون، از جمله شاخه های عرفانی مختلف سرانجام پاسخ سؤالاتم را در آموزه های عملی عرفان حلقه یافته بودم ؛ و در این مکتب بود که نه به صورت تئوری ،بلکه به صورت عملی ،به تجاربی کاملاً فردی ،از درک معنای "رحمانیّت عام خداوند" ،مفهوم "انّالله وانّاالیه راجعون"، "بسم الله الرحمن الرحیم"، "لاالااله الله"، درک "وحدت وجود"، درک "یکپارچگی جهان هستی"، درک "حس حضور" و ... دست یافته بودم؛ واژه ها و عباراتی که خیلی می شنویم، ولی خیلی کم از آنها می فهمیم و بارها ازخود پرسیدم آیا براستی اگرکسی خود به حقیقت این مفاهیم دست نیافته باشد چگونه می تواندشرایط درک عملی آنهارابرای دیگران فراهم آورد؟


و حالا از شما می پرسم ، اگر کسانی خود، درکی ازمفاهیم عمیق معنوی داشته باشند، چگونه می توانند کسی را که پس از طی سیری معنوی،به درک حقایقی ارزشمند دست یافته زیرسؤال ببرند؟!...آنهم به شکلی چنین ناجوانمردانه؟!!! و اگر چنین درکی را نداشته باشند چه کسی به آنها حقّ چنین قضاوتی را داده است؟!!!!


و اینکه چه کسی می تواند این حق راازانسان ،انسانی که خداوند او را آزاد آفرید تا بیندیشد، بگیردتانتواند معنویات را آنطورکه میخواهد تجربه کند؟!


که خداوند متعال میفرماید:

کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهیَنه
هر نفسی در گروه آن چیزی است که کسب میکند (مدثر-آیه 38)

و چگونه می شودکه پیشوند " نوپدید "برای جریانهای فکری ،تبدیل به اتهام می شود ؟ براستی اگر بشر از ابتدا ازپدیده ی "نوپدیدگی" و "نوگرائی "محروم می شد، چگونه برداشتن گامی به جلو برایش میّسر می بود؟ و آیا با غیرممکن شدن قدمی به جلو کلمه تحوّل، پیشرفت ، تعالی ،کمال ،......اصلا معنی میافت؟


و با وجود اینکه میدانیم که فرهنگ واژه های این نسل با نسل گذشته تفاوت یافته و لازم است مفاهیم معرفتی به زبان روز بیان شود ،پس چراسخن گفتن به زبان این نسل جرم محسوب میشود؟


با نگاهی به تاریخ بشردر میابیم ،که همواره جریانهای نوپدید علمی ،فلسفی ، فرهنگی ، عرفانی... و به طور کلّی فکری ،که دریک تعریف کلّی همگی نگاهی به جلو داشته و متولّیان آن افراد صاحب بصیرتی بوده اندکه فراتر از زمانه و عصر خود و مختصات جغرافیائی و محدوده زندگی اشان می اندیشیده اند، درمعرض آسیب جدی دو گروه قرار داشته اند .


مغرضان آگاه - جاهلان ناآگاه

که دریک نگاه گذرا، مشکلات ایجادشده در روند جریانات پیش رونده ،مؤیداین مدعاست که گروه دوم، پشتوانه کمّی یا سیاهی لشکر گروه اول و گروه اول، جهت دهندگان کیفی و تغذیه کنندگان فکری گروه دوم بوده اند،که این تغذیه فکری همواره بردواصل استواربوده :

الف - کلی گویی و طفره رفتن ازبیان مبانی دقیق وتبیین شده که زمینه ی ورود برای هر ادعایی را ممکن ساخته ،امکان کج فهمی جاهلان رافراهم می سازد .


ب - اختلاط حق با باطل وصدق باکذب، چراکه درفضای ترسیمی کذب ،می توان هرحقّی را ناحق جلوه داد و بالعکس.


و حال ازشمامی پرسم، از شما که امکانات تهیه این ویژه نامه رافراهم کردیدو شما که قلم بدست گرفتید و نوشتید وشماکه خوراک فکری برای آن فراهم کردید؛


آیا در این ماجرا گناه مغرضان آگاه بیشتراست یاجاهلان نا آگاه ؟


خود در پیشگاه خداوند پاسخ دهید .

و بیندیشید که بر پیشانی هیچ یک از مصلحان و پیشروان بشرّیت نقشی به الفبای مرسوم حک نشده بود ،

و تنها کسانی آنهارامی فهمیدند ، که می فهمیدند !!!!!


و اینکه کشف گنج هایی که قبلا کشف شده وحل مسائلی که قبلاحل شده دردی از بشر دوا نمیکند . شایدوقت آن رسیده باشدکه ما هم ببینیم، بشنویم و با بصیرت چیزی را کشف کنیم ، چیزی به نفع بشرّیت، چیزی به نفع خودمان، چیزی جدید، چیزی نوپدید و ... و اینکه پاسخی دهیم به این سوال همیشه تاریخ،از زبان قرآن کریم،آنجا که میفرماید:


" هَل یَستَوِی الَّذینَ یَعلَموُنَ وَالَّذینَ لایَعلَموُن"


و اینکه به جنگ اندیشه نمی توان رفت ؛چراکه انسان را می شودزندانی کرد، انسان را میتوان کشت ولی،

اندیشه هرگز به اسارت درنمیاید و کشته نمی شود.

و اینکه آیا بهتر نیست به جای جنگ با اندیشه ، شرایط رویارویی اندیشه ها رافراهم سازیم؟ و آیا بهتر نیست به جای گردن زدن هر تفکر نویی ، با تیغ دولبه غرض و جهل، فضائی سالم برای شنیدن ،تفکروسنجش فراهم آوریم ؟ شایدشامل بشارت خالق قراربگیریم آنجا که می فرماید:


"فَبَشِّرعِبادِالَذینَ یَستَمِعوُنَ القُول فَیَتَبِعوُنَ اَحسَنَه"


و اگر بپذیریم که هر حقّی تقدسی دارد، آیا براستی ما اینبار تقدّس را در پای کدام باور گردن میزنیم؟ و در دنیای امروز که دنیای رویاروئی اندیشه ها ست،کدام تفکّر را میتوان زندانی کرد و کدام تفکّر را میتوان با پوشش تقدّس به مردم باوراند؟


و در فضایی که بشریّت به دنبال تفکّری ناب و اندیشه ای بکر...


و در پی درک لذت چشیدن یک ارتباط حقیقی با خالق و کشف رموز هستی ،به دنبال بخش گمشده ی خود و به دنبال راهی برای رفتن از ظاهر به باطن است،چگونه میشود با ایجاد جوّی ناسالم و نا امن،در یک بررسی شتابزده، جهت دار و مغرضانه،و به دنبال آن نتیجه گیریهایی غیر منصفانه،انتظارانتخابی صحیح را داشت؟!!!

آیا بهتر نیست به جای گردن زدن اندیشه های ناب ،از خود بپرسید که ما چه اندیشه ای برای بشریّت داریم؟ و یا اینکه ما چه فرهنگ واژه نویی را برای بیان مفاهیم نابی که در دست است،ارائه میدهیم؟
و از خود بپرسید که:

آیا ما که داعیه روشنگری مردم را در رابطه با جریانهای عرفانی داریم، خودمان تفاوتی بین عرفان مبتنی بر قدرت نمایی و سوء استفاده ،با عرفانی سوق دهنده به سمت تعالی قائلیم ؟


به خود آئید که باید در مقابل تاریخ و وجدان بشرّیت و خداوند پاسخگو باشید.

معراج حج

شماره خبر : 18571
انتشار : 10:14 يکشنبه 8/9/1388

معراج حج

محمد علي طاهري


مراسم و مناسک عبادی و آثار و ثمرات آنها دارای وجوه اشتراک و افتراقی هستند که وجود هر یک از آنها در زندگی مؤمن را معنادار می کند. ارکان مشترکی که این عبادات را در یک مجموعه قرار می دهد، عزیمت و عبودیت بوده، شاخص ترین تجلی گاه آن مناسک حج است. «حج» به معنای «قصد کردن»، عزیمتی را به تصویر می کشد که به عروج می انجامد؛ عروجی که به بهترین نحو، حقیقت عبودیت را آشکار می کند و آن را تحقق می بخشد.


هر ساله تعداد قابل توجهی از مسلمانان در مناسک حج شرکت می کنند؛ اما از میان آن ها تنها کسانی از این فرصت کم نظیر بهره مند می شوند که با درک هر مرحله از آن، به حقیقتی از حقایق زندگی و بندگی دست یابند.


حج، سکوی پرتاب انسان به سوی بینهایت، تجربه ی معراج و تولدی دوباره است که تنها و تنها پس از پایبندی به پیمان «ایاک نعبد و ایاک نستعین» محقق می شود. با صرفنظر از این پیمان، مناسک حج به نتیجه نمی رسد و بدون اثری معرفتی، به نحوی زودگذر، احساسات فرد بر انگیخته شده، اندکی پس از اتمام مراسم فرو می نشیند.


حج، عروجی به هفت آسمان، یعنی هفت گنجینه ی آگاهی های هستی، آن هم در میان جمع است. در این حرکت، با گم شدن در سیل خروشان و یکپارچه ی حج گزاران، محو شدن هم تجربه می شود؛ اما هدف، بالاتر از این یکپارچگی و بالاتر از این محو شدن است و کسی به آن می رسد که با آمادگی عازم این مسیر شده باشد.


آمادگی، تنها استطاعت مالی نیست


آمادگی در این است که حق معلوم مسکینان و مستمندان، از طریق خمس، زکات، صدقه و... پرداخت شده باشد و علاوه بر این، معرفتی حاصل باشد که بتوان آن را سرمایه ی حج قرار داد. در این صورت، حج آثارمثبت فردی و اجتماعی خواهد داشت.


کسی که با رعایت این مقدمات عازم حج می شود، از دارایی خود گذشته است؛ با همنوعان خود همدردی و همدلی دارد و از آنجا که به پیمان «ایاک نعبد و ایاک نستعین» متعهد است؛ عمق و عظمت «لبیک» را می شناسد. او چنان که باید، به آگاهی خواهد رسید و سوغاتی که از این سیر معنوی به ارمغان خواهد آورد، پیشرو بودن در انجام امور خیر است. این حاجی رفع مشکلات مردم را سر لوحه ی امور زندگی قرار خواهد داد و امین مراجعین خواهد بود. حاجی حقیقی یک اَبَر انسان است؛ ابر انسانی که با تحولات فردی خود، جامعه اش را نیز متحول می کند.


اولین منزلگاه


اولین منزلگاه حج، میقات است و اولین کاری که فرد را برای ورود به این مناسک عظیم مهیا می کند، غسل کردن است. این شستشو در میقات به منزله ی دست شستن انسان از آنچه که هست و اعلام آمادگی برای یک تحول است؛ تحولی که نوعی مرگ محسوب می شود: مردن از وضعیت فکری و شخصیتی موجود و تولد در وضعیتی بهتر.


هنگام این مرگ باید چیزی شبیه کفن به تن کرد. لباس احرام پوششی است که همه ی حج گزاران را یکدست می کند تا کسی شاخص نباشد و در عین حال، نماد کفنی برای مرگ است؛ مرگی که انسان را در هفت آسمان متولد می کند. در این مرحله می توان پیمان حج بست و «لبیک» گفت. اما پیش از آن، یک بار مرور دروس زندگی و بندگی (درس «بسم الله الرحمن الرحیم»، درس «الحمدلله رب العالمین» و ...) لازم است. مرور این دروس، یادآوری نکات کلیدی آن ها و اعلام پایبندی به تعهدات قبلی، با برپایی دو رکعت نماز انجام می شود. با اقامه ی این نماز، لحظه ی تصمیم گیری فرا می رسد.


عقل و عشق پا به پای هم


تصمیم گیری و نیت برای عروج، بر پله ی عقل انجام می شود و با عشق حفظ می شود. در مراحل مختلف حج، عقل و عشق پا به پای هم نقش آفرینی می کنند. به محض نیت بر پله ی عقل، ذکر «لبیک، اللهم لبیک، ...» تسلیم بر پله ی عشق را اعلام می کند و به این ترتیب، مناسک با بیعتی محکم آغاز می شود.


از این لحظه فرد محرم شده است و احکام خاصی را رعایت می کند. او هم فازی (هماهنگی و همسویی) با طبیعت و با عوالم بالا را تجربه می کند و نه تنها دست به شکار حیوانات صحرایی و کندن گیاهان از زمین نمی زند، حتی حشره ای را که بر بدنش می-نشیند و او را نیش می زند، نمی کشد. زیرا برای همه ی موجودات احترام قائل است و از این که جان موجود زنده ای هرچند خرد را بگیرد، احساس لذت و رضایت ندارد. مردان محرم از آفتاب به زیر هیچ دستار و کلاه و سقفی پناه نمی برند و روی پاهای خود را از آن نمی پوشانند. زنان محرم نیز چهره به چهره ی آفتاب روز و بادهای سوزان این منطقه ی گرمسیری صلح با طبیعت را به نمایش می گذارند و صورت خود را نمی پوشانند.


البته، در این چهره گشایی نکته های دیگری هم نهفته است. در شرایطی که ارتباط و اتصال با خدا و محو شدن انسان توجه او را از تمایلات زمینی باز می دارد و حتی روابط زناشویی را به کناری می گذارد تا برای مدتی بدون دخالت هر عامل بازدارنده، عظمت حق درک شود و بالاترین آگاهی ها به دست آید، نگاه هیچ مرد حج گزاری به سیمای هیچ زنی گره نخواهد خورد و بانوی حج گزار با قبول این که روی خود را نپوشاند، امکان آزمونی در این زمینه را فراهم می کند.


احرام مقررات دیگری هم دارد. در حالت احرام، هر نوع ایجاد رنجش برای خود حرام است. بنابراین، فرد محرم به خود اجازه ی انجام کارهایی مثل کشیدن دندان یا هر اقدام دیگری که باعث خروج خون از بدن شود را نمی دهد؛ او طوری رفتار می کند که موجب هیچگونه تأثیر منفی و احساس ناخوشایند برای خود یا دیگران نشود. (از ایجاد هرگونه تشعشع منفی اجتناب می کند.)


همچنین، برای محرم شایسته نیست که با قسم خوردن به خدا در صدد اثبات مطلبی باشد؛ زیرا در دانشگاه حج، حتی به منظور هدایت نیز قسم خوردن کاربردی ندارد. در آن شرایط ویژه هر کسی باید با حقایقی که در دل عیان می شوند، آشنا شود. در آن شرایط ویژه باید عاشقانه به هدف چشم دوخت و تسلیم بود.


عزم فرد برای انجام مناسک عظیم حج و برخورداری از آگاهی های ناشی از این عروج، با هدف تقرب به خداوند است و با عطف به خود منافات دارد. پس علاوه بر آنچه ذکر شد، محرم به عنوان زائر خدا تصویر خود را در هیچ آینه ای نمی بیند؛ به زدودن مو از بدن یا استعمال روغنی برای پوست بدن مبادرت نمی کند و در حالی که همه ی زینت آلات خود را کنار گذاشته، از هر نوع آرایشی می پرهیزد و با استعمال عطر توجه خود و دیگران را به رایحه های زمینی جلب نمی کند، همه ی مشغولیت ها را کنار می گذارد تا در فضایی ساده و بی تکلف شاهد مقصود را در آغوش کشد.


حرکتی درونی به سوی سادگی


سادگی، یکی دیگر از رموز احرام است. در عالم هستی، هر موجودی که به مبدأ وجود نزدیک تر باشد، ساده تر و هر موجودی از آن دورتر باشد، پیچیده تر است. فرد محرم با پذیرش سادگی در ظاهر و پوشش خود، حرکتی درونی به سوی سادگی را آغاز می کند و می رود تا از این رهگذر به بیشترین حس حضور حق و درک پنهان ترین حقایق عالم دست یابد.


مناسک حج در ماه حرام بر پا داشته می شود. در ماه حرام، جنگ و خونریزی حرام است. پس او امنیت دارد و نیازی به حمل اسلحه برای حفظ جان نیز نخواهد داشت. در این مراسم الهی نه تنها دل نگرانی های زمینی جایگاهی ندارد؛ دل مشغولی های زمینی نیز ناشایست است و حتی گرفتن ناخن هم باید بماند برای بعد.


در انجام این مراسم باید در کمین فرصت های آسمانی بود. بنابراین، نه تنها لازم است از فسق و فجور که انسان را از هدف دور می کند، پرهیز کرد؛ بلکه باید با کنترل ذهن آماده ی دریافت روزی های معنوی شد. اگر کسی ناخواسته به خارش بدن مبادرت کرد یا به طور غیر عمدی یکی از این احکام را رعایت نکرد، معلوم می شود که مدیریت ذهن خود را از دست داده است. حج ذهنی می خواهد که در لحظه ی حال حضور داشته باشد. زیرا باید برای شکار آگاهی مهیا بود.


تسلیم رمز طواف


پس از احرام و ورود به مسجدالحرام، مناسک حج با طواف از مقابل حجرالاسود آغاز می شود. آغاز از این مبدأ نشانه ای از این است که همراه با این حرکت بیرونی، یک حرکت درونی به وقوع می پیوندد و انسان از صلب و سخت بودن یعنی از سنگ بودن به سوی نرم شدن، جان گرفتن و روان شدن یعنی انعطاف پذیری و آمادگی پذیرش حقایق حرکت می کند. حرکتی با رمز طلب و تسلیم که سیاهی و ظلمت درون را با نور آگاهی و معرفت می زداید.


هفت دور طواف، نشانی از دست یافتن به آگاهی هفت آسمان و در عین حال در هر دور، سمبلی از خلقت انسان است؛ خلقتی که او را از مبدأ خود دور کرد و به آن باز می گرداند. گشایش رمز «اناالحق» نیز در ادراک نقطه ی آغاز و پایان همین گردش است؛ گردشی که انسان را با خود آشنا می کند؛ گردشی که در آن انسان خود را پیدا می کند.


با درک عظمت این حقیقت، نباید از «تسلیم» دور شد. پس بعد از طواف، درست پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز بر پا می شود. مقام ابراهیم، آن نمادی نیست که جای پای ابراهیم را نشان می دهد؛ مقام ابراهیم، مقام تسلیم است. زائر برای تماشای جای پای ابراهیم در پشت این بنا قرار نمی گیرد؛ او با اقامه نماز پشت این نماد، در دل خود، رد پای ابراهیم را دنبال می کند. بنابراین، باز هم درسی دیگر و بیعتی مجدد در کار است و چه نکته ی ظریفی در این است که گفته اند بهتر است این تجدید پیمان با سوره ی توحید در رکعت اول و سوره ی کافرون در رکعت دوم انجام شود! در سوره ی توحید به وحدانیت خدا اقرار می شود و در سوره ی کافرون به قبول آزادی عقیده. هیچ کس را نمی توان به اجبار تسلیم حق کرد. تسلیم، مستلزم معرفت و عشق است. حج گزار عاشق و آگاه، بر فراز توحید قرار دارد؛ مخالفت خود با کفر را اعلام و به توحید اقرار می کند ؛ اما در عین حال، به دیگران آزادی اندیشه می دهد. این نیز جلوه ی دیگری از تسلیم است.


و دستاورد تسلیم


اما نتیجه ی عالی تسلیم را باید در درسی یافت که سعی میان صفا و مروه به جا می گذارد. باز هم هفت مرحله حرکت به نمایش گذاشته می شود؛ باز هم حکایت هایی از هفت آسمان در وجود حج گزار حقیقی نقش می بندد. اما چرا سعی؟! برای دریافتن این که «به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود». مگر نه این که بین دو کوه صفا و مروه هاجر بالغ تلاش کرد و اسماعیل کودک یافت؟ مگر نه این که آب، سمبل آگاهی، کودک، سمبل سادگی و بالغ، سمبل پیچیدگی است؟ مگر نه این که چشمه زیر پای کودک بود؟


این بخش ساده ی وجود (کودک) است که به آگاهی آسمانی (الهام الهی) دست می یابد؛ با طلب و این بخش پیچیده و پر تکاپوی وجود است که اجازه ی این تجربه را می دهد؛ با تسلیم. تنها با وحدت و هماهنگی این دو بخش متضاد وجود، می توان به اشراق رسید. هاجر در لحظه ی درماندگی خود از تلاش در جستجوی آب، به خداوند معطوف شد و به مقصود رسید و حج گزار با قدم گذاشتن در مسیری که او پیمود، به خود یادآور می شود که زندگی تلفیقی از تلاش و تسلیم است؛ اما تلاش، کارگشای واقعیت زندگی و تسلیم، راهگشای یافتن حقیقت است و هریک را باید در جای خود به کار برد.


عرفات، وقوف عشق و آگاهی


به این ترتیب، با درک این درس های کلیدی و سرمستی از حس حضور خدا، طواف و نمازی دیگر بر پا می شود و سپس حج به مرحله ی دیگری می رسد: وقوف در صحرای «عرفات»؛ وقوفی همراه با تأمل که انگیزه ی آن عشق و دستاورد آن شناخت است. در عرفات شناخت انسان نسبت به خود تکمیل می شود. از این رو، در این بخش از مناسک حج می توان فرصت ها و تهدیدهای راه کمال را شناسایی کرد و با دریافتن ترفندهای شیطان، در اقدام بعدی برای هرگونه رویارویی با او آمادگی یافت. محل این آمادگی در «مشعر» است. هر یک از سنگ ریزه هایی که در مشعر جمع آوری می شود تا روزهای بعد به دست حج گزار به نماد شیطان اصابت کند، بهانه ای برای اندیشه به زوایای حملات شیطان است. نام «مشعر» نشان می دهد که بدون شعور و آگاهی نمی توان برای چنین مقابله ای راهکاری مؤثر یافت. پس باید از آگاهی هرچه بیشتر تدارک دید؛ تدارکی برای حضور در «منی».


می گویند منی به معنای نهایت آرزو است. نهایت آرزوی حج گزار واقعی، رسیدن به غایت کمال است. برای رسیدن به این زیباترین آرزو باید عوامل ضدکمال را مهار کرد. به همین دلیل است که در ایام وقوف در منی، هر صبح مخالفت خود با شیطان و استقامت در برابر آن اعلام می شود. شاید به نظر برسد که سنگ زدن به نماد شیطان نمایشی است که حج گزار به اجرا می گذارد؛ در حالی که پس از مدتی پیام آن را به فراموشی می سپارد. اما در باطن هر بخشی از مناسک که واقعیت آن را به نمایش می گذارد و بر پله ی عقل انجام می شود، حقیقتی وجود دارد که بر پله ی عشق درک می شود. علاوه بر این، ضمیر ناخودآگاه انسان با قرار گرفتن در صحنه ای هر چند نمادین، نسبت به درس آن صحنه بهتر برنامه ریزی می شود. تکرار این حرکت نیز به تثبیت آن در خودآگاه و ناخودآگاه کمک می کند. البته باید به خاطر داشت که اگر اقدام به این مراسم با آگاهی همراه نباشد، این نتیجه را در بر نخواهد داشت.


سه نماد شیطان در منی، یادآور سه مرتبه تردید ابراهیم در اجرای حکم خداوند است. شک و تردید آتشی است که گل وجود انسان را به پختگی می رساند و به او یقین می بخشد؛ اما باقی ماندن در معرض آن، همان گل پخته را به سنگی بدل می کند که صلب و تغییرناپذیر است. بدون وجود این آتش، ایمان و عقیده ثبات نمی یابد؛ در عین حال که رها نشدن از آن، ایمان و عقیده ای باقی نمی گذارد. منی سرزمین اشراق است. هیچ گاه نمی توان از شیطان و تردیدهای شیطانی امنیت داشت؛ اما در سرزمین اشراق این هجمه سنگین تر است. باید مراقب بود و مقابله کرد؛ زیرا شکست یعنی از دست دادن فضایل و پذیرفتن رذایل؛ یعنی سنگ دلی و خساست و حسادت و ... و در یک کلمه یعنی دوری از حق.


روز اول سومین نماد شیطان هفت بار «رمی» می شود (مورد پرتاب سنگ واقع می شود) و در هر یک از روزهای دوم و سوم هر یک از سه نماد، مورد اصابت هفت سنگ قرار می گیرد. اما این اولین درس حج درباره ی شیطان نیست. حرکت رو به جلو در طواف، در حالی که جهت سر یا بدن به سمت دیگری تغییر نمی کند، تنها برای متانت در حرکت الزامی نشده است. این، به منزله ی تنظیم جهت نگاه و حرکت انسان به سوی هدف اعلا (تنظیم جهت به سوی عالم بالا) و تضمین امنیت از حملات شیطان است. مگر نه این که شیطان از همه سو به غیر از جهت مستقیم امکان حمله دارد؟ مگر نه این که اگر دل در گرو عشق الهی نباشد و رو به سوی دیگر داشته باشد، در خطر شرک است؟ مگر نه این که تنها در پناه خدا یعنی در انحصار نگاه و توجه به او می توان از آسیب شیطان در امان بود؟


طواف، انسان را از شر شیطان به آغوش خدا می سپارد و رمی جمرات آخرین ترفندهای نفوذ او را خنثی می کند. بعد از رمی نماد سوم در اولین روز وقوف در منی، نوبت به ذبح قربانی می رسد. در باطن این مراسم نیز حقیقتی نهفته است؛ حقیقتی مربوط به عزم ابراهیم در ذبح اسماعیل که در مسلخ توحید، با ذبح وابستگی به این فرزند محبوب، به نتیجه رسید. بنابراین، ذبح، اعلام قطع تعلق و وابستگی است و این تحول ابراهیمی را در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه حمل خواهد کرد.


از زیبایی تا زیبایی


با رسیدن به این مرحله، دیگر می توان از احرام خارج شد و برای ابراهیمی شدن جشنی بر پا کرد. خروج مردان از احرام با تراشیدن همه ی موهای سر و خروج بانوان از آن با کوتاه کردن بخشی از موها انجام می شود تا نشانه ای باشد از این که با این حج ابراهیمی از همه ی اضافات موجود در زندگی باید گذشت. ضمن این که تراشیدن سر نوعی خودشکنی و پذیرفتن حضور در جمع بدون اتکا به زیبایی ظاهر است. این نکوهش زینت و زیبایی نیست؛ بی مقدار دانستن زیبایی های کاذب در برابر زیبایی حقیقی و اعلام این است که پایبندی به هیچ زیبایی ظاهری نمی تواند جایگزین زیبایی باطنی باشد و همچنین، خشنود بودن به زیبایی باطن است که ناشی از رابطه ی پنهان بنده و پروردگار است و امکان تظاهر به آن وجود ندارد.


آخرین گام ها برای آغاز


خروج از احرام، به معنای پایان مناسک حج نیست. با خروج از احرام، منی دو روز دیگر نیز میزبان حج گزاران است. هر صبح، رزمایش ایستادگی در برابر شیطان تکرار می شود و سپس همچنان سرزمین منی شاهد به بلوغ رسیدن میهمانانی است که با درک بیشتر قصد بازگشت به مسجدالحرام را دارند. در این بازگشت، باز هم طواف و نماز طواف؛ باز هم سعی میان صفا و مروه و باز هم طوافی دیگر و نمازی دیگر انجام می شود؛ در حالی که وجود عاشق و دل مشتاق حج گزاران حقیقی، صیاد بهترین روزی های آسمانی خواهد بود و لحظه لحظه تحول را تجربه خواهد کرد.


سرانجام مناسک به پایان می رسد؛ اما برای کسانی که حرکت با گام های ابراهیمی را آموخته اند، پایان این مراسم، شروعی دیگر است. این افراد به میان اجتماعات کوچک و بزرگی که زندگی شان در میان آن ها جریان دارد، باز می گردند؛ در حالی که هر یک در حد وسع خود، نقش یک الگوی الهی را ایفا می کنند. این افراد، اَبَر انسان هایی هستند که در حج متولد شده اند و به بلوغ رسیده اند. این ابر انسان ها به درک حج رسیده اند؛ حجی که معراج به هفت آسمان آگاهی است.