شعور مکان و میدان های شعوری
شعور و هوشمندی همچون قلب تپنده ای در جهان هستی استقرار پیدا کرده است ، چنانچه از زاویهدید ناظر ( انسان ) جهان هستی از شعور و هوشمندی افریده شده است و از دید کل ، جهان هستی اصطلاحا " واقعیت " دارد .
ابعاد یا به عبارتی ( بعد ها )، محصول شعور و هوشمندی حاکم بر جهان هستی هستند . بعد مکان یا به عبارتی شعور مکان ، بعد زمان ، بعد تضاد و بینهایت بعد دیگر ، زیر مجموعه شعور حاکم بر جهان هستی هستند و حال انکه هر کدام از انها به نوبه خود ، متشکل از بینهایت عضو شعوری یا میدان شعوری هستند.
_ " و من الماء کل شئ حی "
" مفهوم " یکی از عباراتی است که بواسطه روابط شعوری معنا پیدا می کند ، همانطور که بیان شد؛ با کمیدقت نظر در خواهیم یافت که جهان هستی و اجزاء ان همگی از هوشمندی تشکیل شده اند.
هر عضوی از جهان هستی ، حال ...ماده ( موج متراکم )، انرژی ،انسان ،....اسباب و وسایل و هر انچه را تصور کنیم، در حقیقت یک شعور و هوشمندی تلقی می شود . اما سئوالی مطرح است؛
اگر همه چیز یکپارچه از شعور و هوشمندی است ، ما چگونه بین خود و سایر پدیده ها فرق قائل هستیم؟؟
*جواب این سئوال در خود شعور نهفته است { هر شعوری برای سایر شعورها ، ضد شعور محسوب میشود}
ودر اینجاست که " فهم " و " مفهوم " بوجود می اید . لذا اگر هر شعوری در عین شعور بودنش برای سایرین، ضد شعور محسوب نمی شد ؛ ما نمی توانستیم فرقی مابین خود و سایرین ، اعم از انسانهای دیگر ،مواد و در یک کلام ، ما بین خود و جهان هستی قائل باشیم و حال انکه از دید کل این یکپارچگی وجود دارد.
اما در میان موجودات ، جانداران و هر انچه که وجود دارد ،به نظر می رسد که انسان نسبت به سایرین دارای ویژگی های خاصی است .از ان جمله ؛ قدرت قیاس ، قدرت تفکیک و تشخیص است که بواسطه این خصوصیات می تواند بین شعور و ضد شعور تفکیک قائل شود ، و بواسطه این ویژگیها شعور و ضد شعوربصورت اتوماتیک برای انسان ترجمه می شود ، که در نتیجه " مفهوم " برای انسان معنا پیدا می کند.
بعد مکان یا شعور مکان یکی از بینهایت شعوری است که در میدان شعوری کل قرار دارد .
با کمی دقت نظر می توانیم به عضوهای شعوری یا میدان های شعوری که در دل شعور مکان نهفته است پی ببریم ؛ میدان شعور انعطاف پذیر ،میدان شعور غیر قابل انعطاف ( ( Elastic & plastic،میدان شعوری صوت ،میدان شعوری دیداری ،شعور فرکانس مکانی ، فرکانس چشمی، شعور فرکانس ، میدانشعوری لامسه،میدان شعوری چشایی( مزه )، شعور عاطفه یا احساس ، شعور ذوق ،شعور شوق ، شعور اشتیاق ، شعور بویایی، شعور مواد ...و بینهایت میدان شعوری دیگر که تنها بواسطه شعور مکان(بعد مکان)ایجاد شده اند. نکته حائز اهمیت ان است که ، زندگی انسان در مر حله بعد از مرگ ، دارای واقعیت ها و حقیقت های دیگری خواهد شد و تقریبا هیچ کدام از میدانهای شعوری که در فوق نام برده شده است ، برای انسان قابل استفاده نخواهد بود.
به عنوان مثال، بیان شد که در مرحله بعد از مرگ ،انسان قادر به استفاده از شعور ذوق، شعور شوق، شعور اشتیاق و امثالهم نخواهد بود. چنانچه می دانیم انسان متشکل از بینهایت اجزاء است، از جمله کالبد ذهن، کالبد اختری ( جسم ) و کالبد روان. و در مرحله بعد از مرگ، تنها کالبد ذهن باقی خواهد ماند و کالبد جسم و کالبد روان وجود نخواهد داشت، لذا از انجا که بخش احساسات ( اشتیاق، ذوق، شوق، تحیر ...) مربوط به کالبد روان می شود ، در این صورت کالبد ذهنی قادر به استفاده از میدانهای شعوری فوق نخواهد بود.
در نمونه ای دیگر : اگر 2نفر را در جلوی ما قرار دهند و از ما پرسیده شود که ، چه چیزی مشاهده می کنید (؟) * مطمئنا جواب خواهیم داد که 2نفر را در کنار یکدیگر مشاهده میکنیم .
اما چرا گزارش ما مبنی بر خالی بودن فضای مابین ان 2 نفر است ؟؟چرا گزارشی مبنی بر دیده شدن فضای ما بین این دو فرد نداریم ؟؟
از انجا که می دانیم ، تمامی عناصر و مواد به ترتیب دارای مولکول ، اتم ، شکل ساختاری ، اوربیتال ، ذرات بنیادین ، کوارک ، تار و.... و در نهایت از هوشمندی تشکیل شده اند . از ان جمله "هوا "«اکسیژن، دی اکسید کربن و..» است که ما استنشاق می کنیم .لذا در این مثال هم انسان از هوشمندی تشکیل شده و هم " هوا " ، اما چرا انسان در حالت عادی قادر به دیدن " هوا " «اکسیژن، دی اکسید کربن و..» نیست؟
*جواب این سئوال را می توانیم در یک عبارت بگوییم :
(شعور فرکانس مکانی – فرکانس چشمی ) ؛ هر عضوی از جهان مادی ( بعد مکان ) در فرکانس مکانی خاص خود طراحی شده است و از سوی دیگر از میان جاندارانی که قادر به دیدن هستند ، هر موجودی دارای فرکانس چشمی مخصوص به خود است و هر جانداری، جهان هستی را به شکل خاصی مشاهده میکند
بعد زمان و بعد تضاد نیز بصورت جداگانه دارای زیر مجموعه های خاص خود می باشند ...
ما بر در و بام عشق حیران ان بام که نردبان ندارد
هر ذره در فغان و غوغاست اما چه کند زبان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا جز رقص دگر بیان ندارد
هر ذره در فغان و غوغاست اما چه کند زبان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا جز رقص دگر بیان ندارد
شعور و هوشمندی همچون قلب تپنده ای در جهان هستی استقرار پیدا کرده است ، چنانچه از زاویهدید ناظر ( انسان ) جهان هستی از شعور و هوشمندی افریده شده است و از دید کل ، جهان هستی اصطلاحا " واقعیت " دارد .
ابعاد یا به عبارتی ( بعد ها )، محصول شعور و هوشمندی حاکم بر جهان هستی هستند . بعد مکان یا به عبارتی شعور مکان ، بعد زمان ، بعد تضاد و بینهایت بعد دیگر ، زیر مجموعه شعور حاکم بر جهان هستی هستند و حال انکه هر کدام از انها به نوبه خود ، متشکل از بینهایت عضو شعوری یا میدان شعوری هستند.
_ " و من الماء کل شئ حی "
" مفهوم " یکی از عباراتی است که بواسطه روابط شعوری معنا پیدا می کند ، همانطور که بیان شد؛ با کمیدقت نظر در خواهیم یافت که جهان هستی و اجزاء ان همگی از هوشمندی تشکیل شده اند.
هر عضوی از جهان هستی ، حال ...ماده ( موج متراکم )، انرژی ،انسان ،....اسباب و وسایل و هر انچه را تصور کنیم، در حقیقت یک شعور و هوشمندی تلقی می شود . اما سئوالی مطرح است؛
اگر همه چیز یکپارچه از شعور و هوشمندی است ، ما چگونه بین خود و سایر پدیده ها فرق قائل هستیم؟؟
*جواب این سئوال در خود شعور نهفته است { هر شعوری برای سایر شعورها ، ضد شعور محسوب میشود}
ودر اینجاست که " فهم " و " مفهوم " بوجود می اید . لذا اگر هر شعوری در عین شعور بودنش برای سایرین، ضد شعور محسوب نمی شد ؛ ما نمی توانستیم فرقی مابین خود و سایرین ، اعم از انسانهای دیگر ،مواد و در یک کلام ، ما بین خود و جهان هستی قائل باشیم و حال انکه از دید کل این یکپارچگی وجود دارد.
اما در میان موجودات ، جانداران و هر انچه که وجود دارد ،به نظر می رسد که انسان نسبت به سایرین دارای ویژگی های خاصی است .از ان جمله ؛ قدرت قیاس ، قدرت تفکیک و تشخیص است که بواسطه این خصوصیات می تواند بین شعور و ضد شعور تفکیک قائل شود ، و بواسطه این ویژگیها شعور و ضد شعوربصورت اتوماتیک برای انسان ترجمه می شود ، که در نتیجه " مفهوم " برای انسان معنا پیدا می کند.
بعد مکان یا شعور مکان یکی از بینهایت شعوری است که در میدان شعوری کل قرار دارد .
با کمی دقت نظر می توانیم به عضوهای شعوری یا میدان های شعوری که در دل شعور مکان نهفته است پی ببریم ؛ میدان شعور انعطاف پذیر ،میدان شعور غیر قابل انعطاف ( ( Elastic & plastic،میدان شعوری صوت ،میدان شعوری دیداری ،شعور فرکانس مکانی ، فرکانس چشمی، شعور فرکانس ، میدانشعوری لامسه،میدان شعوری چشایی( مزه )، شعور عاطفه یا احساس ، شعور ذوق ،شعور شوق ، شعور اشتیاق ، شعور بویایی، شعور مواد ...و بینهایت میدان شعوری دیگر که تنها بواسطه شعور مکان(بعد مکان)ایجاد شده اند. نکته حائز اهمیت ان است که ، زندگی انسان در مر حله بعد از مرگ ، دارای واقعیت ها و حقیقت های دیگری خواهد شد و تقریبا هیچ کدام از میدانهای شعوری که در فوق نام برده شده است ، برای انسان قابل استفاده نخواهد بود.
به عنوان مثال، بیان شد که در مرحله بعد از مرگ ،انسان قادر به استفاده از شعور ذوق، شعور شوق، شعور اشتیاق و امثالهم نخواهد بود. چنانچه می دانیم انسان متشکل از بینهایت اجزاء است، از جمله کالبد ذهن، کالبد اختری ( جسم ) و کالبد روان. و در مرحله بعد از مرگ، تنها کالبد ذهن باقی خواهد ماند و کالبد جسم و کالبد روان وجود نخواهد داشت، لذا از انجا که بخش احساسات ( اشتیاق، ذوق، شوق، تحیر ...) مربوط به کالبد روان می شود ، در این صورت کالبد ذهنی قادر به استفاده از میدانهای شعوری فوق نخواهد بود.
در نمونه ای دیگر : اگر 2نفر را در جلوی ما قرار دهند و از ما پرسیده شود که ، چه چیزی مشاهده می کنید (؟) * مطمئنا جواب خواهیم داد که 2نفر را در کنار یکدیگر مشاهده میکنیم .
اما چرا گزارش ما مبنی بر خالی بودن فضای مابین ان 2 نفر است ؟؟چرا گزارشی مبنی بر دیده شدن فضای ما بین این دو فرد نداریم ؟؟
از انجا که می دانیم ، تمامی عناصر و مواد به ترتیب دارای مولکول ، اتم ، شکل ساختاری ، اوربیتال ، ذرات بنیادین ، کوارک ، تار و.... و در نهایت از هوشمندی تشکیل شده اند . از ان جمله "هوا "«اکسیژن، دی اکسید کربن و..» است که ما استنشاق می کنیم .لذا در این مثال هم انسان از هوشمندی تشکیل شده و هم " هوا " ، اما چرا انسان در حالت عادی قادر به دیدن " هوا " «اکسیژن، دی اکسید کربن و..» نیست؟
*جواب این سئوال را می توانیم در یک عبارت بگوییم :
(شعور فرکانس مکانی – فرکانس چشمی ) ؛ هر عضوی از جهان مادی ( بعد مکان ) در فرکانس مکانی خاص خود طراحی شده است و از سوی دیگر از میان جاندارانی که قادر به دیدن هستند ، هر موجودی دارای فرکانس چشمی مخصوص به خود است و هر جانداری، جهان هستی را به شکل خاصی مشاهده میکند
بعد زمان و بعد تضاد نیز بصورت جداگانه دارای زیر مجموعه های خاص خود می باشند ...
نقشــــی و خیالیست که عالم خوانند معنـــــی سخن محققان میدانند
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر